به وقت مطالبه- تبریز، معصومه درخشان: ” خانم شما بزرگتری اول شما بفرما” آخه من فدای تو بشم که این قدر شیرین زبون و مودب هستی و احترام بزرگترها را داری. اسمت چیه؟ اسمم معصومه است.
معصومه جان دستت را بده باهم بریم داخل
چقدر ذوق میکنم از شیرین زبونی این دختر بچه هشت ساله با چشمهای عسلی و با آن روسری کوچک سفید با گلهای ریز آبی و پیراهن صورتی که زیباییاش را صدها برابر کرده است. اصلا رنگ صورتی برای دلبری کردن دخترها خلق شده است. فرقی هم نمیکند دختر دو، سه ساله باشی یا دختر جوان ۲۰ساله، همین که لباس صورتی میپوشی دلبرانهتر میشوی.
دست معصومه را میگیرم و از پلهها که تعدادشان ۱۰ تایی میشود پایین میرویم، کنار جاکفشی دو دخترکوچولوی دیگر هم در حالی که کفشهایشان را در میآورند به ما میگویند کفشهایتان را در جا کفشی بگذارید تا ورودی شلوغ نشود.
دختران زیبایم خوش آمدید
حالا چهار نفری وارد میشویم در همان ابتدا با استقبال گرم و بسیار دوستانه خانم پورشیر مواجه میشویم که خود را خادم دخترها معرفی کرده و خوشامد میگوید ” دختران زیبایم خیلی خوش آمدید، ما امشب از طرف آقا زمان ( عج) میزبان شماییم و خوشحالیم که دعوت ما را قبول کرده و آمدهاید.”
با این استقبال گرم و زیبا ما هم صمیمانه احوالپرسی کرده و وارد میشویم.
مهمان خوب خدا سلام
هنگام ورود دختر جوانی دم در ایستاده و ورق کاغذی که لوله شده و دور آن روبان سبز زده شده است به مهمانها تعارف میکند. هر کدام از ما یکی از آنها را بر میداریم. همان لحظه دلم میخواهد باز کنم و ببینم داخل آن چی نوشته.
پیام داخل برگه را میخوانم مهمان خوب خدا سلام ، خوش آمدید.
شما مهمان امام زمان(عج) هستید. از اینکه خادم مهمان امام زمان(عج) هستیم خوشحالیم. حقیقت به خدا نیست جز این، ما غایب و او منتظر آمدن ماست. بهترین هدیه به امام زمان(عج) ترک یک گناه است. آیا قدمی برای ظهورش بر میداری؟؟؟ اللهم عجل لولیک الفرج به حق زینب(س).
با خواندن این متن کوتاه و زیبا حال دلم خوب میشود.
اینجا قسمت بانوان مسجد حاج اسد است و یک مهمانی افطاری ساده و خاص ویژه دخترها و هیچ خبری از خانمها نیست به جز پنج نفری که به عنوان خادم مراسم ثبت نام کردهاند تا میزبان ۵۰ نفر از دخترخانمهای محله کوچه باغ باشند. هنوز نیم ساعتی تا افطار مانده و مهمانها کمکم از راه میرسند.
سفرههای افطار در سه ردیف پهن شده و مهمانان این سفرههای ساده افطاری دختران ۷ ساله تا ۲۵ سالهاند.
یکی از این سفرههای افطار برای دختران ۷ تا ۱۰ ساله، سفره دیگری برای دختران ۱۱ تا ۱۵ ساله و سفره سوم نیز برای دختر خانمهای ۱۵سال به بالا تا ۲۵ سالهها است و خانم پورشیر با مهربانی و صفای دلش مهمانان عزیز را راهنمایی میکند.
دخترها میداندار این مراسم هستند. دختران جوان با نظم خاصی سفرهها را میچینند، نان بربری و سبزی برای هر نفر در کیسه فریزر گذاشته شده، پنیر هم به تکههای کوچکتر تقسیم شده و همراه خرما در بشقابهای جداگانهای چیده شده و روی آن هم سلفون کشیدهاند.
در نیم ساعت باقی مانده تا افطار نماهنگ ” اینجا ایرانه ” ، نماهنگ ” سلام یا زهرا” و در ادامه اسماء الحسنی به زبان فارسی با صدای ملایم پخش میشود. تعدادی از دختران با شنیدن این نماهنگهای زیبا با صدای آهسته با آن همخوانی میکنند.
اینجا ایرانه اینجا مردمش نمیبازن
اینجـا ایرانه دخترا ستاره می سازند
اینجا ایرانه تو سپاه حضرت مهدی
مادرا دخترا هم همه سربازن اینجا ایرانه
کسی که چپ نگاه کنه به کشورم نمیگذرم
بیفته پاش میشم فداش واسه خودم یه لشکرم
بیفته پاش میشم فداش خب آخه من یه دخترم!
خدا باهامه اونی که روشنه آینده است!
خدا باهامه دشمن از دستای من خسته است
دوست دارم کنار دختربچه های کوچکتر باشم برای همین جایم را عوض کرده و سر سفره اول مینشینم که دختران ۷ تا ۱۰ ساله هستند. اسماء، عسل، نازنین، فاطمه، زهرا، محیا، ثنا، معصومه، سمانه و تعدادی دیگر از دخترها سر این سفره نشستهاند.
ما مهمان خاص خدائیم
از آنها میپرسم از اینکه مهمان سفره افطار هستید چه احساسی دارید؟ عسل ۹ساله میگوید احساس خوبی دارم که مهمان خدا هستم. با روزه گرفتن حال معنوی خوبی پیدا میکنم.
نازنین با سارافن چهارخونه طوسی و مشکی و روسری سفیدی که پوشیده در ادامه حرفهای عسل میگوید: ما مهمان خاص خدائیم و خدا نظر ویژهای به ما میکند.
ثنا هشت ساله در حالی که شال دوستش محیا را مرتب میکند، میگوید: ماه رمضان خوشحالی خاصی دارد، از اینکه ما به مهمانی خدا میرویم حس خوبی پیدا میکنم. هنوز حرفهای ثنا تمام نشده که نازنین در گوش دوستش میگوید تا افطار چیزی نمانده بیا از الان دعا کنیم. با شنیدن این حرف دلم میخواهد من هم در دعاهای نازنین سهمی داشته باشم.
من کجای دعای شما وروجکها بودم
نازنین و دوستانش دستهای دعا و نیایش را مقابل صورت گرفته و اول برای ظهور حضرت امام زمان ( عج) و مقام معظم رهبری و بعد برای سلامتی بیماران بستری شده در بیمارستان و خانهها و بعد برای سلامتی پدر و مادر و عاقبت به خیری خودشان دعا میکنند و من به شوخی میگویم خب من کجای دعاهای شما وروجکها بودم و یکی از آن دختربچههای شیطون میگوید خانم دعای شما هم در بخش عاقبت به خیری بود و سپس همه باهم میخندیم.
در ادامه اسماء ۱۰ ساله که به زیبایی چادر سر کرده بود و حافظ جزء ۳۰ قرآن کریم بود با شیرین زبانی خاصی و به زبان فارسی میگوید خانم من برای نیازمندان هم دعا کردم و از خدا خواستم خودش به افراد فقیر و نیازمند کمک کند تا آنها هم بتوانند هر چه دلشان میخواهد بخرند، دوست دارم همه پدرها هر چی دخترهایشان میخواهد برایشان بخرند.
دلم غنج میرود برای شیرین زبانی اسماء، با شنیدن دعای او در دلم میگویم خدایا هیچ پدر و مادری را شرمنده فرزندانش نکن.
پنج دقیقه تا اذان باقی مانده است، در بین دختران چرخی میزنم دختر نازی را میبینم که چادر تمام رنگ صورتی دلبرانه سر کرده و سر سفره نشسته. خوشگل خانم اسمت چیه؟ حس میکنم از جواب دادن کمی خجالت می کشد با صدای آهستهای میگوید: فاطمه کوثر، چند سالته: هفت سال
با کی اومدی مراسم افطاری: با خاله جان.
همین طوری که با فاطمه کوثر حرف میزنم اعلام میکنند دو دقیقه بیشتر به اذان نمانده و درخواست میکنند زینب پور رضایی یکی از دختران جوان این مسجد که حافظ کل قرآن کریم است قبل از اذان آیاتی از کلام الله مجید را تلاوت کند.
صدای اذان با نواهای مختلف
بعد از تلاوت قرآن ندای ملکوتی اذان فضای مسجد را عطرآگین میکند. همان طور که صدای اذان از رادیوی مسجد پخش میشود بیشتر گوشیهای موبایل هم اذان پخش میکنند و ظاهرا کسی دلش نمیخواهد اذان گوشی موبایل را قطع کند. صدای اذان با نواهای مختلف در فضا پیچیده است.
حالا دیگر دخترها مرتبتر سر سفره نشستهاند، از خانم پورشیر میخواهند دعایی بکند و بعد افطار کنند و او دعا میکند” خدایا به آبرو و عزت محمد و آل محمد در فرج امام زمان( عج) تعجیل کن، هر فردی که سر این سفره نشسته است حاجتهای خوب دلش را برآورده کن، این دختران جوان را به آرزوها و رویاهایشان برسان برای هر آنچه که خیر و صلاحشان در آن است، به عزت اهل بیت(ع) همه ما را عاقبت به خیر کن” .
حالا برای برآورده شدن نیتها و حاجتها صلوات بلند بفرستید و دختران هم صدایشان را آزاد کرده و صلوات بلند میفرستند. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
رده سنی مختلف دختران با آن رنگهای دخترانه فضای شاد و متفاونی به سفره افطار بخشیده است.
حالا دو نفر از خانمهای خادم سفره افطاری، سوپهای خوشمزه و خوشرنگ را در کاسههای استیل برای هر نفر کشیده و میان دخترخانمها دست به دست میکنند.
انصافا از همان اول خوش رنگی سوپ معلوم بود که خیلی هم خوشمزه است.
حالا که جمعمان جمع است خانم پورشیر از دختران جوان می خواهد هر طرح و پیشنهادی که دارند برای روز دختر ارائه دهند،گفتن این جمله کافی بود تا دخترها به یاد اخراجیها بیافتند و بگویند برای روز دختر مسابقههای جورواجور اجرا کنیم و گروه تئاتر تشکیل بدیم مگه ما چی از اخراجیها کم داریم.
گروه تئاتر اخراجیها
حالا به یاد اخراجیها هر کدام نقشهای خود را انتخاب میکنند. مهدیه در نقش داش مجید، اسماء در نقش بیژن مرتضوی، ثنا در نقش بایرام، رومینا در نقش نامزد بایرام و زهرا در نقس سید که ظاهرا بقیه را هدایت میکند.
حالا که شوخی دخترا به اوج خود رسیده ثنا در نقش بایرام رو کرده به نامزدش رومینا و میگوید رومینا مبادا مبادا عکس بیندازی و عکست بره تو خبرگزاری و رسانهها مشهور بشی.
همین طور که ثنا داشت برای رومینا خط و نشان میکشید یکی از دخترها از سفره کناری گفت: ثنا مرا میشناسی آن موقع که بچه بودی باهم همسایه بودیم. ماشالله چقدر بزرگ شدی. ثنا پرسید کدوم همسایه بودی چرا یادم نمیاد. حالا این خانم همسایه برای او خاطرهسازی میکند که فلان روز آمده بودی خانه ما و لباس فلان مدل و رنگ پوشیده بودی، آخر سر سلولهای خاکستری مغز ثناخانم یاری کرده و خانم همسایه را میشناسد و سپس خوش و بش و احوالپرسی مجدد و …
رومینا میگوید خانم ثنای دوست داشتنی و نمک سفره است و الحق که درست میگفت.
با دختران حاج قاسم عهد میبندیم
حالا که گروه تئاتر در حال شکل گرفتن است و ثنای بانمک هم دختر همسایه را شناخته و ما هم کلی خندیدیم خانم پورشیر رو به دختران جوان کرده و میگوید” ما و شما دختران حاج قاسم امروز در بیست و هشتمین روز رمضان با همدیگر عهد میبندیم محفل مسجد را خالی نگذاریم و هر کدام از ما هر جا که باشیم برای ظهور حضرت مهدی( عج) دعا کرده و عاقبت به خیری را برای همدیگر از خدای مهربان بخواهیم. آقا سید هم هر وقت نماز جماعت خواند توسل کند که خدایا بد اخلاقها را خوش اخلاق کند.
این تکه آخر حرف بانو پورشیر خیلی به همه چسبید و دوباره همه خندیدیم و گفتیم الهی آمین. حالا یک ساعتی از اذان و دورهمی دخترانه ما میگذرد، دختران نوجوان هم با همسن و سالان خود حرف میزنند.
کم کم خادمین کاسههای سوپ و استکانها را جمع میکنند. هر کدام از دختران باقی مانده نان بربری، پنیر و سبزی را در کیفشان میگذارند تا مبادا نعمت خدا دورریز شود.
در ادامه ثنای بانمک از پنج نفر از خانمها که خادمین سفره افطار بودند تشکر و قدردانی کرد و گفت: جمع دخترانه خیلی خوبی بود. خوشحال شدیم که در این مسجد ما هم سهمی از سفره افطاری داشتیم مخصوصا که ما مهمان ویژه خدا و امام زمان ( عج) بودیم.
فاتحهای هدیه به مادر بزرگ و پدر بزرگ
حالا سفرههای افطار جمع شده و دخترها دور تا دور مسجد نشستهاند خانم پورشیر برای آنها خاطراتی از جنس فرهنگ تعریف میکند.
یکی از خانمها میگوید حالا که همگی دور هم هستیم حمد و سورهای خوانده و آن را به مادربزرگها و پدر بزرگهای خود هدیه کنیم.
بعد از خواندن فاتحه سرود ” سلام فرمانده ” پخش میشود. دختران کوچکتر همانجا که نشستهاند همگی باهم همخوانی میکنند. یکی از خادمها میگوید حالا که دلتان میخواهد بخوانید بیایید وسط باهم بخوانیم. دخترها در سه، چهار ردیف ایستاده و باهم سرود سلام فرمانده میخوانند آن هم با چه ذوق و شوقی.
بعد از خواندن سرود و حال خوب دختران،خانم پورشیر از زینب پوررضایی حافظ کل قرآن کریم تقدیر کرده و اظهار امیدواری میکند که سال آینده تعداد دخترانی که حفظ قرآن کریم را شروع کردهاند بیشتر شود.
حالا یواش یواش دخترها آماده رفتن شدهاند و یکییکی مسجد را ترک میکنند.
در حالی که نکاتی را در دفترم یادداشت میکنم تا یادم نرود صدای دختر کوچولویی مرا متوجه او و دوستش میکند” جایزه مرا نگاه کن” ، جایزه تو چیه؟ هر دو نفرشان را صدا کرده و میپرسم چی جایزه گرفتین؟ نه اول اسم قشنگت بگو. اسمم فاطمه است. فاطمه شال صورتی، لباس و جوراب شلواری سفید پوشیده و چهره معصومانه دارد. در حالی که کاغذ ویفرش را باز میکند، میگوید: این ویفر خوشمزه را جایزه گرفتم و خوشحالم که مرا به این مراسم دعوت کرده بودند.
هر غذایی برکت خاص خودش را دارد
فاطمه زهرا هم با دیدن دوستش پیش ما میآید و بدون هیچ سئوالی میگوید: سوپ چقدر خوشمزه بود، غذای نذری همیشه خوشمزه میشه و عطر خوبی داره، من دوست دارم ماهم نذری بدهیم، آش یا سوپ فرقی نمیکند. فاطمه که نصف ویفرش را خورده در تایید حرف دوستش ادامه میدهد هر غذایی برکت خاص خودش را دارد.
عسل خوش خنده هم جمع چهار نفری ما را تکمیل میکند. از عسل میپرسم چند روز مانده ماه رمضان تموم بشه؟ عسل با خندهای که روی صورتش نشسته با دستش عدد دو را نشان داده و میگوید دو روز دیگه مونده ماه رمضون تموم بشه. در این دو روز سعی میکنم بیشتر با خدا ارتباط داشته باشم، نمازم سر وقت بخونم و حرف دلم به خدا بزنم.
مادر عسل وارد مسجد شده و دخترها با دیدن او بلند شده و خداحافظی کرده و میروند.
حالا مسجد دیگر خلوت شده و پنج نفر خادمها هستند.
به یکی از آنها میگویم امواتت به قعر بهشت میرود اگر یک لیوان چای به من بدهی و او میگوید در استکان یک بار مصرف میریزم و من که استفاده از لیوان یک بار مصرف را پیش بینی کرده بودم لیوان خودم را از کیفم در آورده و سمت او گرفته و گفتم لطفا در لیوان خودم بریزید و او هم استقبال میکند.
لیوان چای به دست روی صندلی نشسته و از خانم پورشیر هم میخواهم مرا همراهی کند. رو به او کرده و می پرسم برنامه افطاری ساده ویژه دختران چطور طراحی شد؟
خانم پورشیر که یکی از چهرههای فعال فرهنگی تبریز بوده و تجربه زیادی از کارکردن با نوجوانان و جوانان دارد، میگوید: این مراسم برنامهای بود که از طرف امام زمان( عج) برای امت امام زمان ( عج) ویژه دختران برگزار شد و ۶ نفر از خانمها به عنوان خادم این برنامه ثبت نام کردیم تا بتوانیم خدمتگذار دختران باشیم. البته یکی از این خانمها الان حضور ندارد ولی تا بعد از ظهر خیلی کمک کرد و در کنار ما بود.
جوانان زمان را دریابید
او با اشاره به فرمایش مقام معظم رهبری درباره جوانان ادامه داد: ایشان فرمودهاند جوانان زمان را دریابید. به همین علت این برنامه آتش به اختیار از سوی خانمها برنامهریزی شد. همان طور که در فضای مجازی و رسانهها همه چی با رنگ و لعاب غیرواقعی به جوانان ارائه میشود ما تصمیم گرفتیم با این دورهمی خودمانی با دختران حاج قاسم در برابر هجمههای گوناگون تاثیرگذارباشیم و در این کار موفق نمی شویم مگر با عنایت خداوند و نظر ویژه حضرت مهدی که امیدداریم خداوند در ظهورش تعجیل کند.
فاطمه کوثر همچون فرشته نماز میخواند
آخرین قاب زیبایی که در لحظات پایانی حضورم در این مکان پر از معنویت ثبت شد دیدن فاطمه کوثر هفت ساله با آن چادر تمام رنگ صورتی بود که در گوشهای از مسجد و بدون توجه به حضور بقیه همچون فرشتهها نماز میخواند و صدای خالهاش را میشنیدم که میگفت به کوچکی سنش نگاه نکن او نمازش را کامل بلد است و درست میخواند و حتی میتواند به خوبی قرآن بخواند.
ساعت ۲۱ و ۳۰ دقیقه شب است با این قاب زیبایی که در ذهنم ثبت شد از خانمها خداحافظی کرده و راه خانه را در پیش میگیرم آن هم با اسنپی که خانم پورشیر زحمتش را کشیده است.
انتهای پیام/ ۶۰۰۲۰
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰